سطل آشغال بدجوری پرشده بود منم همش یادم میرفت،خلاصه دیشب ساعت یک نصفه شب یادم افتاد
وسط کوچه یه سطل آشغال بزرگ هست که همه آشغالاشون رو میذارن اونجا
سطل آشغال و کلید رو برداشتم و رفتم از خونه بیرون و چون نصفه شب بود با لباس خونه اومدم بیرون یعنی یه شلوارک و یه تی شرت ورزشی که آستین نداره
یه گربه توی کوچه ما هست که وقتی بچه بود توی حیاط خونه ما زندگی میکرد و من هر روز براش غذا می بردم بعد که بزرگ شد نمیدونم کدوم این همسایه ها انداختش بیرون و دیگه میترسه بیاد توی حیاط اما هر موقع من رو توی کوچه میبینه بدو بدو میاد خودش رو میماله به پاچه های شلوار من و میو میو میکنه یعنی بهم غذا بده و منم میرم براش غذا میارم
خلاصه دیشب هم یه کم که از جلوی خونه رد شدم این گربه بدو بدو اومد و شروع کرد خودش رو مالیدن به پاهای من و میو میو کردن منم گفتم سلام پیشی!
چطوری خوبی؟! باور کن هیچی ندارم! اینا آشغاله! بذار اینا رو بذارم بعد میرم از توی یخچال برات مرغ میارم!
اونم یه بند میومیو میکرد بعد یه هو صدای بلند خنده اومد نگاه کردم دیدم دو تا از دخترای خونه روبرویی نشستن روی سکوی جلوی در خونه شون و از معاشرت من با گربه خوششون اومده و با تمام قدرت میخندیدن!
منم بهشون لبخند زدم و رفتم آشعالا رو گذاشتم،این گربه هم دنبالم اومد تا دم سطل آشغال و بعدش هم باهام برگشت
یعنی یکی دو دقیقه طول کشید کل این دو دقیقه رو با تمام قدرت میخندیدن!انگار نذر کرده بودن با صدای بلند یه ربع بخندن!
وقتی برگشتم رفتم جلو بهشون گفتم قبول دارم خنده داشت!اما نه دیگه انقدر! شما الان دو دقیقه س دارید یه نفس میخندید!
یکیشون همونطوری که داشت از خنده غش میکرد گفت چه رسمی هم حرف میزنه!بعد باز انگار خنده دارترین جک دنیا رو شنیده باشن دوباره غش کردن از خنده
فهمیدم اینا یه موادی چیزی زدن دنبال بهانه میگردن که بخندن،خلاصه اومدم از یخچال برای گربه غذا بردم و چون میترسه بیاد توی حیاط در رو باز کردم و گذاشتم جلوی در
بعد یه نگاه کردم ببینم اون دوتا احمق رفتن یا نه و تا اون سمتو نگاه کردم هر دوشون باهم داد زدن سلام پیشی چطوری خوبی هرهرهرهر دوباره غش کردن از خنده
از دیشب تصمیم گرفتم اگه یه موقع کسی مواد خوب تعارفم کرد رد نکنم 🙂