بدترین قسمت تنهایی زندگی کردن کدوم قسمتشه؟
تنهایی مردن؟
فراموش شدن؟
توی خواب ارضا شدن؟
نه اینا هیچ کدوم به تخمم نیست بلکه به نظر من مریض شدن بدترین قسمتشه،چون باید خودت سوپ بپزی خودت بری داروخانه قرص و شربت بخری و بقیه کارا رو هم باید خودت بکنی با اینکه هیچ حوصله ای برای ادامه زندگی کوفتیت نداری ولی باید اینکارا رو انجام بدی چون تجربه نشون داده همیشه وضع میتونه بدتر بشه.
من خیلی ساله که تنها زندگی میکنم ولی همیشه وقتی مریض میشم فکر میکنم دفعه های قبلی چطور تونستم بدون درد و خونریزی جریان رو تموم کنم؟
من معمولن تا شروع به سرما خوردن میکنم یه ترفند میزنم و این ترفند خوردن یه معجون گیاهیه که بیشتر وقتا جواب میده
مخلوط یک قاشق پودر زنجبیل یک قاشق عسل و یک قاشق آبلیمو که در یک لیوان آب داغ حل شده
با خوردن این معجون حس میکنم ویروسهای گلوم دارن به گا میرن چون این معجون یه جور تندی خاصی داره خلاصه معمولن این جواب میده اما بعضی وقتا هم ویروسا قوی ترن و معجون جواب نمیده و اون وقته که من به گا میرم.
مثلا الان یه هفته شده که مریضم و هر غلطی میکنم هیچ فایده ای نداره و هی بدتر میشم و فقط وقتی قرص میخورم میتونم بیام پای کامپیوتر و قبلش همش توی رختخوابم،البته من همیشه یه چیزی پیدا میکنم که خدا رو شکر کنم
مثلا داشتم به این فکر میکردم که خدایا شکرت که دیگه کارم دائمی نیست و لازم نیست یه غصه هم برای مرخصی گرفتن بخورم
یا خدایا مرسی که من یه سنجاق قفلی نیستم چون سنجاق قفلیا قیافه ی مسخره ای دارن و دستشون میره توی مخشون و وقتی دستشون رو از توی مخشون میاری بیرون مردم میگن باز شد یا واز شد و این خیلی مایه شرمندگیه که دو حالت داشته باشی دست تو مخ یا واز یا باز(باز و واز به لحاظ آوایی فرق میکنه و هردوشون یه حالت بیشتر نیست)
یا خدایا شکرت که من یه آدم مریضم چون وضع میتونست بدتر باشه و من میتونستم یه تومور مغزی باشم که تا چند دقیقه دیگه جراحی میشدم و وقتی جراح منو از توی مغز یه انسان درمیاورد میفرستاد بخش پاتولوژی که روم مواد بریزن و بررسیم کنن و الی آخر
خلاصه خدایا ازت ممنونم بابت همه چیزایی که دادی و کردی و ندادی و نکردی و همه ی مربیانم و به خصوص از پخش شبکه سه