خیلی سال پیش بود،دانشجو بودم یه زنجیر طلا داشتم که تقریبا همیشه مینداختم گردنم!
خودم میدونم خیلی ضایع س ولی خوب بالاخره هر کسی در یه قسمتی از زندگیش خل و چل بوده دیگه!
خلاصه یه روز با دوستم از باشگاه اومده بودیم بیرون داشتیم برمیگشتیم خونه خسته و داغون
بعد دو نفر روی یه موتور بودن اومدن دم پل و بعدش خیلی آروم و با سرعت کم اومدن توی پیاده رو
حدود بیست و هشت تا سی ساله بودن و اونی که راننده بود گوشاش مثل کشتی گیرا شکسته بود و به قیافه ش میخورد شر و عوضی باشه،نفر پشت سریش لاغر بود و شبیه معتادا بود خلاصه هردوشون زل زدن توی چشمای ما نگاه میکردن و یه قیافه ی خیلی عصبانی هم به خودشون گرفته بودن
یه جوری که انگار میخوان دعوا کنن،ما هم که کلن میخواستیم کتکهایی که توی باشگاه میخوردیم رو یه سر یکی خالی کنیم این بود که ما هم بدتر زل زدیم بهشون و نگاه کردیم
بعد همینجور توی پیاده رو که بودن و می اومدن سمت ما اخم و مدل نگاهشون غضبناکتر میشد بعد همینکه رسیدن به ما اونی که ترک نشسته بود چنگ زد به گردنم،گردنم سوخت ودستش رو محکم گرفتم با دست چپ میزدم توی صورتش ولی چون ساک روی دوشم بود دستم ضرب نداشت و بیشتر درگیر بودیم تا اینکه بتونم بزنمش ،دوستم با پا زد توی صورت راننده که سرش محکم خورد توی صورت پشت سریش که من باهاش گلاویز بودم،همینکه راننده ضربه خورد گاز موتور رو گرفتن و رفتن
ما دویدیم دنبالشون به این امید که از پیاده رو نمیتونن برن بیرون و بهشون میرسیم ولی جلوتر دوباره پل بود و رفتن توی خیابون و خلاف جهت با سرعت رفتن
به دوستم گفتم اینا کسخل بودن؟! این چه مدل دعوا کردن بود؟!
گفت میخواستن زنجیرت رو بزنن و من تازه دوزاریم افتاد که جریان چی بوده!
زنجیر چون کوتاه بود زیردست یارو نیومده بود و سرجاش بود ولی پوست گردنم جای ناخونای یارو قلوه کن شده بود و خون می اومد تیشرتم پاره شده بود از این یقه زیپدارها بود که هم زیپ پاره شده بود هم در امتداد زیپ تا پایین پاره شده بود
حالا چرا این جریان که مال صدوپنجاه سال پیش بود رو تعریف کردم چون امروز داشتم از داروخانه برمیگشتم خونه دم پل عابر دیدم دو تا پسر حدود بیست و یکی دو ساله خوشتیپ و تر و تمیز هر کدوم یه چاقو دستشونه دارن فرار میکنن
فکر کردم دعوا شده یکی رو زدن دارن فرار میکنن
رفتم روی پل دیدم یه مرد حدود پنجاه و چهار پنج ساله نشسته کف پل هوایی و یه کیف پول خالی دستشه و داره دور وبرش رو نگاه میکنه
فوری رفتم ببینم بهش چاقو نزده باشن دیدم نه هیچیش نیست و فقط ترسیده
گفت کیفم رو زدن خدا رو شکر پول و تراول داشتم وگرنه خودم رو میزدن چهار تا بودن هرچهارتاشون چاقو داشتن دوتاشون از اینور پل فرار کردن دو تاشون از اون سمت
خلاصه بلندش کردم گفتم اگر قلبت یا قفسه ی سینه ت درد میکنه محکم چند بار سرفه کن گفت نه خوبم هیچیم نیست و دائم خدا رو شکر میکرد که پول همراهش بوده
دلم میخواست بپرسم تهدیدشون رو چجوری شروع کردن با ژست با فحش یا خیلی آروم و معمولی اما خوب طرف توی شرایطی نبود که بشه ازش پرسید