اول بگم که این ماجرا خیلی ناراحت کننده س،اگه مثل من حالتون بده اصلن نخوندیش.
داشتم توی فیسبوک دنبال یه نفری میگشتم و پیداش نمیکردم رفتم توی وال یه نفر که هماسم اون بود ولی اون نبود شروع کردم به فضولی
بعد دیدم یه مطلب رو چند ماه پیش اشتراک گذاشته بود
عکس یه دختر بچه کوچولو که یه دونه از این جوجه رنگیا رو گرفته بود کنار صورتش و باهاش عکس انداخته بود
اسمش ستایش بود و نوشته بود ستایش ده روزه که توی کماست و خواهش کرده بود براش دعا کنن
یه چیز عجیب که توی مطلب بود نوشته بود چون ستایش کوچولو هنوز مثل ما آدم بزرگا گرفتار زندگی نشده بود به کما رفت
تعجب کردم و اون قسمت پایین مطلب رو کلیک کردم تا مطلب کامل نمایش داده بشه
جریان اینجوری بود که این بچه بیچاره داشته با جوجه ش بازی میکرده که جوجه دنبالش می دویده و اون برمیگرده ببینه کجاست که پاش رو میذاره روی جوجه و جوجه میمیره و اون شروع میکنه به گریه کردن و انقدر گریه میکنه تا دچار تشنج میشه و وقتی هم به بیمارستان میرسوننش به کما میره
اونی که مطلب رو اشتراک گذاشته بود نوشته بود این دختر از آشناهاشون هست و خواهش کرده بود براش دعا کنن
بهش نامه زدم که ستایش موند یا نه؟
گفت نه بعد از یازده یا دوازده روز توی کما بودن فوت کرد
این عکس اون بچه س
به نظرم خیلی عجیبه این ماجرا،یعنی ما هم زمانی انقدر لطیف و پاک بودیم که اگر باعث مرگ یه موجود دیگه حتی به صورت تصادفی میشدیم از غصه میمردیم؟