نون و شیر

این روزها خواب های عجیبی میبینم
میشه حدس زد به خاطر وضعیت جامعه و نگرانی که همه مون داریم

 

چند شب پیش خواب دیدم دارم توی خیابون راه میرم و گوشی توی دستمه و هر چی باهاش ور میرم صفحه ش روشن نمیشه یا وقتی روشن میشه چند ثانیه بیشتر نمی مونه و یه جورعجیبیه و فوری هم باز صفحه ش خاموش میشه

 

همینجوری که داشتم با گوشیه ور میرفتم توی بالای دست چشم که گوشیو نگه داشته بودم احساس سوزش شدید کردم و نگاه کردم دیدم یه جوون لاغر قد کوتاهی داشت و شبیه معتادا و کارتن خوابا بود و نوک یه چاقو رو فرو کرده بود توی دستم وهمینجوری که نوک چاقوش توی دستم بود داشت کنارم راه می اومد بعد گفت گوشیتو بده

گفتم گوشیمو کار دارم کل اطلاعاتم توشه  پول نقد همراهم هست اونو بردار
گفت چقدره گفتم هشتصد تومن همه ش هم پنجاه تومنیه

 

گفت باشه بده و بعد چاقوشو از توی دستم اورد بیرون
منم کیفم رو دراوردم و پولا رو دادم بعد که پولا رو گرفت دوباره با چاقوش اومد سمت من گفت خوب حالا گوشیتو هم بده!
گفتم برو عقب بچه جون چاقو هم که داری اینه که بیای جلو میزنمت بعد اگه لت و پار شدی تقصیر خودته ها

 

حمله کرد منم سعی کردم با پا عقب نگهش دارم چاقوش دستش رو جر داد و دستش خون اومد بعدم فرار کرد

یه نفر که داشت نگاه میکرد اونم مثل معتادا بود گفت بیا بریم دستتو با الکل ضدعفونی کنم ماها معتادیم! اینه که چاقوش کثیف بود و اگه ضدعفونی نکنی زخمت عفونی میشه!
گفتم نه خودم درستش میکنم

 

گفت نه ببین تو خیلی مردی با اینکه میتونستی پولاتو هم ازش بگیری نگرفتی و گذاشتی بره توی گوشیت هم فیلم و عکسای انقلاب بود اینه من هواتو دارم بیا بریم زخمتو الکل بزنیم

 

بعد به گوشیم نگاه کردم دیدم داره اهنگ برای شروین رو پخش میکنه بعد تا یه کم نگاهش کردم باز صفحه ش رفت
به اطراف نگاه کردم خونه ها همه خالی بود همه چی مثل شهر ارواح بود هیچ کس نبود تعداد خونه هایی که پرده داشت از هر سی چهل تا اپارتمان یکی دو واحد بود که پنجره ها پرده داشت و بهش می اومد توش ادم باشه

 

به اون پسره که میگفت بیا الکل بزنم بدستت گفتم اینجا تهرانه؟
گفت اره تهرانه ایران نبودی این چند سال؟ چون گوشی داری گوشیت هم شارژ داره معلومه ایران نبودی
گفتم این چند سال؟! مگه الان چه سالیه؟
گفت 1410
گفتم یا خدا عجب وضعی! ببینم اخوندا هنوز هستن؟
گفت نه مثل قبل متمرکز نیستن ولی کم و بیش هستن ما هر روز یه چند تایی حکومتی شناسایی میکنیم و میکشیم! اصلا سر همینکه سالهای اول مجبور بودیم شب بیدار باشیم معتاد شدیم!
خلاصه خیلی حالم گرفته شده بود که من این سالا کجا بودم چرا الان یه دفعه اینجام چرا همه چی ترکیده

 

بعد یه گروه چند نفره اومدن مثل همین پسره معتاد مانند همه شون قمه داشتن به اونی میگفت بیا بریم دستتو الکل بزنم گفتن این فلانی رو زده؟ بعدم منو نشون دادن
گفت تقصیر خودش بود این بهش پول داد اون پولو گرفت میخواست گوشیشو بگیره اینم زدش بچه خوبیه توی گوشیش عکس وفیلم انقلاب داره فلانی دستشو با چاقو زد ببریم الکل بزنیم
بعد گفتن خوب بیا بریم دستتو الکل بزنیم منم دیدم اینا زیادن قمه هم که دارن، ظاهرن هم واقعا قصدشون کمکه باشون رفتم

 

بعد توی خونه شون پنجره ها به جای شیشه نایلون زده بودن همه جا ریخته پاش و کثیف کلی ادم خوابیده بودن روی زمین اصلا یه وضعیت افتضاحی
بعد خلاصه الکل اوردن ریختن روی دستم و گفتن همینجا بخواب اگه کسیو نداری
گفتم نه باید برم خانومم نگرانم میشه میخوام بهش زنگ بزنم گوشیه بازی دراورده

بعد یه هو همه شون با تعجب و چشمای باز نگاهم کردن گفتن زنگ بزنی؟! با گوشی؟!
گفتم اره دیگه اگه بشه
بعد باز نگاهم کردن یه کم مکث کردن گفتن داداش درست میشه همه چی درست میشه حالا یه کم بمون استراحت کن بعدن برو
بعدم یه جوری سر تکون میدادن و توی نگاهشون دلسوزی بود که فهمیدم فکر میکنن من دیوونه م از این مدل دیوونه ها که همه خانواده شون رو از دست میدن ولی قبول نمیکنن و همیشه دنبال اونا میگردن

گفتم نه دمتون گرم. من میرم بالاخره پیدا میکنم راه خونه رو

 

بعدم اومدم بیرون توی راه پله ها بودم یادم اومد کوله پشتیم رو جا گذاشتم
برگشتم کوله رو بردارم طبقه رو اشتباهی رفتم یه واحد دیگه رو زدم یه دختره با موهای فرفری مشکی بلند اومد دم در گفتم ببخشید اینجا یه سری پسر جوون بودن اشتباه اومدم؟

 

گفت اره اونا دو سه  طبقه بالاترن باشون چیکار داری؟
گفتم کوله م رو جا گذاشتم میخواستم برم بردارم
گفت یه دقیقه وایستا بعد رفت و با یه لیوان بزرگ شیر و یه نون عجیب که انگار خودش پخته بود برگشت
منم اول گفتم نه مرسی گرسنه نیستم بعد دیدم نه اینو اگه نخوردم بهش برمیخوره خوردم و تشکر کردم بعد گفت کوله ت رو برداشتی کجا میری؟
گفتم میرم خونه م سمت غرب م بعدم اسم محله مون رو گفتم
تا اسم محله مون رو گفتم اینم اول چشماش گرد شد بعد زد زیر گریه بلند بلند و با گریه داد میزد خدا خدا خدا بعدم رفت توی خونه و درو بست

 

فهمیدم انگار محلمه مون مثل هیروشیما و ناکازاکی بعد از بمب اتم با خاک یکسان شده! و هر کسی بگه میرم اونجا از نظر اینا دیوونه س و گفتم حتما یه عالمه ادم هستن که اینجوری دیوونه و سرگردونن که اینا اصلا شک نمیکنن که شاید من دارم راست میگم و پیش خودشون میگن وای یه بدبخت دیگه!

خلاصه رفتم کوله رو برداشتم و رفتم توی خیابون هایی که مثل شهر ارواح بود و هیچ کدوم خیابونا و میدونا برام اشنا نبود و نمیدونستم چجوری خونه م رو پیدا کنم…..

 

از خواب که بیدار شدم به این فکر میکردم که اگه اعتصابای سراسری و طولانی مدت شکل نگیره اگه مردم مبارزه مدنی نکنن اگه پولو از بانک نکشن بیرون اگه هیچکاری نکنن و اگه این حکومت لجن بچه کش اسیرکش حرومزاده باقی بمونه شاید 1410 واقعا اینجوری بشه

رخداد در گذشته شروع شده و تا اینده ادامه دارد….


یادمه یه وبلاگی بود اسمش بود اتوبوس نوشت

البته فکر نکنم به سن شما قد بده!
خلاصه بعدن شد تاکسی نوشت

منم اون زمانا وبلاگ دیگه ای داشتم پر بازدید و پرمشتری اما خوب بعدن ترجیح دادم کنج عزلت بگزینم و زیاد زر نزنم

خلاصه همون زمانا که زیادی زر میزدم یه روز این دوست اتوبوس – تاکسی نوشت گفت حاجی من یه کافه زدم توی جردن خیابون اسفندیار بیاید اونجا حضوری ببینیم شما کج و کوله ها چه شکلی هستید منم با توجه به نسبت معکوسی که بین نوشتن و قیافه هست گفتم اوکی احتمالا این موجود که نوشته های جذابی داره از چهره ی زشتی برخورداره و حالا وقت هست برم ببینمش خلاصه کلی با تاخیر رفتم دیدن این رفیق وبلاگی و دیدم نه خیر این دفعه استثنا پیش اومده و ایشون خانومی دراز قدر با چهره ای بسیار زیبا دقیقا مثل نوشته های وبلاگی شون بودن خلاصه چند وقتی اونجا رو پاتوق کردیم و بعد نمیدونم سر چی بهشون گیر دادن و جمع کردن

جالبه که امشب دیدم دویچه وله یه ویدیو گذاشته از ایشون و مثل اون زمانها جالب و مفید خطاب به اغا و رفقا در اخر ویدیو گفت:

شما نمانده اید بدرود ای خرقه پوشان تبه کار